سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

خاطرات

سلام امروز یاد چند تا خاطره از کوچیکی پسرم  افتادم فکر کردم تا یادم نرفته اینکا بنویسمشون  به سی دی های مجیک انگیش  می گفت : مجید فینگلی  همش می گفت منم می خوام نمک کنم و بعد کل کابینت های مامانمو بیرون می ریخت هنوز به پماد میگه کماد  و تازگی ها اومده میگه مامان من با کامپیوتر با رفتم تو یه بازی ایرترنتی  مامان بریم تو ایرترنت برام بازی رو بیار  باز یادم اومد می ام همین جام مینویسم  چند  وقت قبل (5 سالگی ) : مامان مگه من از مهدی وحسین بزرگتر نیستم من : بله پسرم سجاد : پس برام موبایل بخر من :  عاشق حسین کوچولوه و دلش می خواد خدا به ماهم نی نی داداش بده که البت من ز...
24 بهمن 1391

عکس هایی از من

سلام   ای ما مان تنبل آخه چرا وبلاگ منو نمی نویسی ؟؟؟  این روزها که یادت رفت حالت جامی یاد حالا دوست های عزیز عکس ها ی تولد 1 سالگی منو ببینید   مامان دنبال بقیه عکس ها گی کرده و تو پست های بعدی بقیه رو میذاره تولد یک سالگی   از سمت چپ به راست : دانیال - محمد حسین- منو و پرستو - زهرا محمد جواد و سحر     اما جرفهای بامزه من : منو دعوا نکنید آخه من یه مرد عاقلم  به پرستو : عزیزم من به پات میشینم البته هنوزم  بعضی از کلمات رو غلط می گم مثل   برو نزدل ( بزدل )  کماد ( پماد )  جدیدا مامان داره اتاقم رو خلوت میکنه آخه می خواد  اونو باروش ...
23 بهمن 1391

سفر به شمال

 پنج شنبه 19 بهمن رفتیم شمال  تو پسر خیلی حوبی  بودی  در کمال تعجب من خوب غذا می خوردی و خوب می خوابیدی شاید علتش آب و هواست !!!1  با هم شطرنج بازی کردیم که البته بازی سجاد کاملابرره ای بود   تمام مهره ها در تمام جهت های مورد علاقه سجاد حرکت می کردند  دوتا فیل باهم جلو می اومدند و  مهره های من رو میزدند بعد همون موقع  برمی گشتند سر جاشون ،  وقتی من دست به اسبم میزدم سجاد دادمی زد عقب نشینی می کنیم و همه مهره ها از هر جای شطرنج برمی گشتند سرجاشون گاهی هم که من برخلاف میلش بودم   ctrl+z میگرفت و یه مرحله بر می گشت عقب حالا بگید  استاد بزرگ  شطرنج کیه ؟؟؟؟؟  ...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

این عکس مال روزیه که تو کلاسمون یه لاک پشت کوچولو اورده بودندو من هی می گفتم خاله قیمت این لاک پشت چنده اخه میخوام بخرمش ...
23 بهمن 1391

برگی از خاطرات

این روزها عجیب بزرگ شده ای و من مرتب به یاد روزهای کودکی ات هستم  درست فکر می کردم دلم بسیار برای لجظه لحظه ی کودکی ات تنگ می شود   یه مدتی پسرم ترک ترک شده بود تمام ق ها را گ تلفظ می کرد مثلا : وای مامان اونجا رو ببین یه گصر   هر چی رو می خواستم بهش بگم غیر مستقیم میگفتم مثلا من اینقدر بچه ای رو که مهربون باشه دوست دارم  سجاد  کوچولو بلافاصله می گفت : مامان من خیلی مهربونم   یا  من : من اینقدر بچه ای رو که به حرف مامانش گوش کنه رو دوست دارم سجاد : مامان من ته (که) به حرف تو دوش ( گوش )  می تنم ( میکنم )
22 بهمن 1391

بدون عنوان

پسرم این روز ها نگران توام  بزرگ شده ای و دنیایت پیچیده شده  همه اذعان دارند که شدید باهوشی و من احساس می کنم نمی توانم تواناییت را خوب هدایت کنم  هر چند از هم سن ویالاهایت و حتی بچه های بزرگ تر اموزش دیده تر  هستی و درک و دریافت بالاتری داری  وقت یاد گیری بسیار هیجان زده ای و در خواست هایت برای اسباب بازی  تبدیل شده به  مامان برام یه تلسکوپ می خری ؟ و.....( البته به جز بن تن که درخواست همیشه توست )  دوستت دارم مرا ببخش که مادر خوبی برایت نیستم  
14 بهمن 1391
1